در سلسله مقالات «نعمانى و مصادر غيبت»، با بررسى آثار نعمانى، درباره تفسير نعمانى به تفصيل بحث كرديم و بدين نتيجه رسيديم كه اين رساله را نمىتوان روايت به شمار آورد. در ادامه اين كتاب را به عنوان متنى تفسيرى بررسى و درباره جايگاه ناسخ و منسوخ در آن بحث مىكنيم. همچنين در اين شماره درباره محكم و متشابه در اين تفسير سخن مىگوييم و با اشاره به آيه قرآن و احاديث اهل بيت در ذيل آيه، ديدگاه اين كتاب در اين زمينه را توضيح داده خواهيم داد.
دومين مبحث از مباحث علوم قرآنى كه در تفسير نعمانى به توضيح گستردهاى درباره آن داده شده، مبحث محكم و متشابه است. براى روشن شدن ديدگاه اين تفسير، ناگزير به ذكر خاستگاه اين بحث و برخى از نكات اساسى مرتبط با آن مىباشيم.
دو اصطلاح محكم و متشابه برگرفته از آيه 7 از سوره آل عمران مىباشد:
«هوالّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات، هن ام الكتاب، و اخر متشابهات، فأمّا الّذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله، و مايعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون فى العلم يقولون امنّا به، كل من عند ربّنا، و ما يذكّر الاّ اولوا الالباب»
از دير باز بحث از محكم و متشابه، گستره قابل توجهى از انديشه دانشمندان را به خود اختصاص داده است. توضيح مفاد محكم و متشابه و تعيين مصاديق اين دو واژه، تلاش براى بر طرف ساختن ابهام از آيات متشابه، ارايه معناى درست آيات متشابه و تبيين حكمت آيات متشابه، از كوششهايى بوده كه در اين زمينه صورت گرفته است. اين پرسش اساسى كه آيا دانش آيات متشابه تنها در اختيار ذات ربوبى است يا راسخون در علم نيز به اين دانش راه دارند، شيوه برخورد با آيات متشابه را تعيين مىكند. پاسخ اين پرسش با چگونگى تركيب آيه فوق مرتبط است؛ اگر «راسخون فى العلم» عطف بر «اللّه» گرفته شود و جمله «يقولون...» جمله حاليه، راسخون در علم نيز عالمان به آيات متشابه خواهند بود، ولى اگر «راسخون فى العلم» مبتدأ و جمله «يقولون...» خبر آن، و واو عطف، جمله دوم را بر جمله اول عطف كند، يا اساسا واو استينافى دانسته شود، قهرا علم به آيات متشابه، به پروردگار عالم اختصاص مىيابد. تعيين هر يك از دو احتمال بالا، روش مفسّر را در تفسير روشن مىسازد.(1) ما در اينجا به چند نكته برگرفته از آيه شريفه اشاره مىكنيم، سپس به احاديثى كه در زمينه محكم و متشابه وارد شده نگاهى مىاندازيم و در پايان ديدگاه تفسير نعمانى در اين مبحث و مقايسه آنها با آراى مفسران قديم را توضيح مىدهيم.
1. ظاهر آيه ياد شده، اين است كه تقسيم آيات قران به محكم و متشابه، تقسيمى فراگير بوده، هيچ آيهاى از اين دو دسته، بيرون نيست.
2. اين آيه، آيات محكم را ام الكتاب مىخواند. معناى حقيقى امّ ظاهرا مادر مىباشد(2) و اطلاق آن به آيات محكم گويا از اين روست كه آيات محكم پناهگاه و مرجع ساير آيات قرآنى بوده، همچنان كه فرزندان به سوى مادر خويش رفته و از آبشخور وى سيراب مىشوند، آيات متشابه نيز به آيات محكم بازگشته، در پناه آنها معنا مىيابند.
البته اين نكته بر جاى مىماند كه آيا آيات متشابه، به تنهايى و بدون كمك گرفتن از قرينههاى خارجى مىتواند به آيات محكم بازگردد، يا براى ارجاع متشابه به محكم نيازمند مراجعه به قرينههايى همچون احاديث پيامبر و اوصياى وى صلوات اللّه عليهم به عنوان مرجع تفسير آيات مىباشد؟ از اين آيه پاسخ صريحى به اين سؤال استفاده نمىشود، البته اگر راسخون در علم را عالمان به تأويل بدانيم، به طور طبيعى براى تأويل آيات متشابه بايد بر ايشان رجوع كرد.
3. آيات متشابه به دليل تأويل پذيرى دست آويز بيماردلان براى رسيدن به اهداف نارواى خويش مىباشد. معناى اصلى تأويل، بازگرداندن يك شىء از حالت خويش مىباشد. اگر آيه معنايى ظاهرى داشته باشد، بازگرداندن آيه از اين معنا وتفسير آن به معناى ديگر، از مصاديق تأويل به شمار مىآيد. اگر آيه مجمل بود و دو يا چند معنا در آن احتمال رود، تعيين يك معنا براى آيه مصداق ديگرى از تأويل مىباشد، البته اين نكته اهميت دارد كه آيا تأويل هماره در ارتباط الفاظ بامعانى آنها (يعنى كاربرد آنها) مىباشد، يا تعيين مصداق معانى و ارايه تصويرى براى مفهوم واژهها، (برتر از آنچه از الفاظ استفاده مىشود و با مقوله دلالت لفظ بر معنا ارتباط مىيابد) هم در حوزه تأويل جاى مىگيرد؟ در اينباره بيشتر سخن مىگوييم.
نكتهاى كه در اينجا بر آن تأكيد مىورزيم آن است كه ظاهرا، تفسير آيه به معناى ظاهرى آن تأويل خوانده نمىشود؛ هر چند قراين قطعى در كار باشد كه معناى ظاهرى آيه، مراد خداوند سبحان نيست. البته گاه قراين قطعى به اندازهاى روشن است كه در شكلگيرى ظهور آيه نقش دارد؛ مثلاً آيات مربوط به صفات الهى كه در آن براى حضرت حق «يد» و «وجه» اثبات كرده است، با توجه به قرينه قطعى عقلى روشن كه بر جسم نبودن پروردگار دلالت دارد، اصلاً ظهور در معناى جسمانى ندارد؛ لذا جسم گرايان كه به اين آيات تمسك جستهاند در واقع معناى خلاف ظاهر آيه را پيروى كرده كه در گستره تأويل جاى مىگيرد. بنابراين، آيات بالا مىتواند از مصاديق متشابه به شمار آيد.
احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) و اهل بيت (عليه السلام) گاه به صراحت، با آوردن اين آيه يا بخشى از آن درصدد تفسير آن برآمده است. از جمله روايات بسيارى كه تأكيد مىكند ائمه معصومان راسخان در علمند و آنان علم تأويل كتاب را دارا مىباشند، از جمله در صحيحه فضيل بن يسار مىخوانيم:
قال سألت ابا جعفر (عليه السلام) عن هذه الرواية: ما من القرآن آية الاّ و لها ظهرو بطن، فقال: ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قدمضى و منه ما لم يكن(3)، يجرى كما يجرى الشمس و القمر... قال اللّه «و ما يعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون فى العلم» نحن نعلمه(4).
ارتباط تنزيل و تأويل پس از اين سخن خواهيم گفت.
در صحيحه ابن بصير عن ابى عبداللّه (عليه السلام) مىخوانيم: «نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله»(5). در نقلى ابوبصير از ابو جعفر (عليه السلام) هم قطعه اول حديث را روايت كرده است.(6)
تكرار شده است.(7) (8) (9)
اختصاص دادهاند كه راسخان در علم ائمه (عليهم السلام) مىباشند.
در پارهاى از روايات هم از آيه شريفه اقتباس شده و از آن به روشنى برمىآيد كه «راسخون فى العلم» عطف بر اللّه است.(10) همچون صحيحه ابوعبيده كه در آن درباره آيه اول سوره روم به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده: «يا ابا عبيده ان لهذا تأويلاً لايعلمه الاّ اللّه و الراسخون فى العلم من آل محمد.»(11) (12) (13)
علم غير از تفسيرى است كه در اين حديث ارايه داده؛ لذا روايت درصدد توجيه آيه برآمده است:
و قد مدح اللّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما، و سمى تركهم التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عنه رسوخا، اگر معناى ظاهرى راسخان فى العلم مطابق اين روايت باشد، نيازى به چنين توضيحى نيست كه خداوند ترك تعمّق اين افراد را در آن چه به دانش آن احاطه ندارند، رسوخ ناميده است.(14)
بالا نادرست بوده و بايد «الراسخون فى العلم» را معطوف بر اللّه بدانيم.
احاديث بسيارى نيز، درباره محكم و متشابه و تفسير اين دو واژه يا بيان حكم آنها وارد شده است؛ از جمله در موثقه ابى بصير از ابى عبداللّه (عليه السلام) آمده:
سمعتران القرآن فيه محكم و متشابه، فامّا المحكم فنؤمن به، فنعمل به وندين به و امّا المتشابه فنؤمن به ولا نعمل به و هو قول اللّه تبارك و تعالى: «فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ الى آخر الآيه».(15)
همين متن را جابر جعفى از حضرت نقل كرده است.(16) (17)
از تقسيم قاريان قرآن به سه گروه، در وصف قاريان بهشتى آمده:
قارئى قرأ القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤمن بمتشابهه و يقيم فرائضه و يحلّ حلاله و يحرّم حرامه.(18) (19)(20)
حال شيوه رفع تشابه از متشابهات چيست؟ بحثى ديگر است.
بارى، اين احاديث هر چند در صدد روشن ساختن مفهوم محكم و متشابه نيست و تنها به بيان حكم آنها پرداخته است، ولى از آنها مىتوان در تفسير محكم و متشابه بهره جست، مثلاً با عنايت به اين كه به آيات منسوخ عمل نمىشود، اين آيات در دايره آيات متشابه قرار مىگيرد. در هنگام توضيح ديدگاه تفسير نعمانى، خواهد آمد.
در رواياتى كه به طور مستقيم به تفسير محكم و متشابه پرداخته شده(21)، با تفسير محكم به آياتى كه به آنها عمل مىشود، دو تفسير براى متشابه ارايه داده است: يكى «الّذى يشبه بعضه بعضا»(22)، و ديگرى: «ما اشتبه على جاهله.»(23)
يكديگرند، آيه متشابه خوانده شده است.
در تفسير دوم، تشابه به معناى اشتباه گرفته شده. اشاره شده كه معناى آيه متشابه، بر نادان به آن مشتبه و پوشيده است. اين تفسير بيانگر اين است كه تشابه آيه امرى است نسبى و تنها نادانان به آيه، معناى آيه را درك نمىكنند.(24) در روايتى از لزوم ردّ متشابه قرآن به محكم آن سخن رفته است(25) با عنايت به روايات بسيارى كه امامان معصوم (عليه السلام) را به عنوان مرجع در شناخت متشابهات معرفى مىكند(26)، بايد ردّ متشابه به محكم را به گونهاى تفسير كرد كه با مرجعيت اهل بيت در اين زمينه سازگار باشد. در روايتى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىخوانيم:
عليكم بهذا القرآنْ احلّوا حلاله، حرّموا حرامه و اعلموا بمحكمه و ردّوا متشابهه الى عالمه، فانّه شاهد عليكم و افضل ما به توسلتم.(27)
در حديثى از امام رضا (عليه السلام) هم مىخوانيم كه حضرت خطاب به يكى از دانشمدان مىگويد:
لا تتأوّل كتاب اللّه برأيك، فان اللّه عزوجل يقول: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون فى العلم.(28)
از ديرباز، تفاسير گوناگونى براى دو اصطلاح قرآنى محكم و متشابه ارايه شده كه گاه به 16 قول رسانيده شده است.(29) در اينجا ما در صدد بحث از اين اقوال و بيان تفاوت و بررسى آنها نيستيم. پارهاى از اين اقوال نيز در عصرهاى پس از تفسير نعمانى مطرح شده كه ما به آنها كارى نداريم. در اينجا ما درصدد يافتن شباهتهايى هستيم كه ميان ديدگاه تفسير نعمانى درباره اين دو اصطلاح و آراى مفسّران متقدم بر وى ديده مىشود. در تفسير نعمانى يك تعريف كاملاً مشخص براى اين دو ديده نمىشود، بلكه عناصرى در توضيح آنها به كار گرفته شده كه برخى از آنها در كلمات قدماى مفسران مشاهده مىگردد. در مجموع چهار عنصر در تفسير نعمانى درباره اين دو اصطلاح بدست مىآيد:
1 ـ آيات محكم نسخ نشدهاند.
در كلمات مفسّران نخستين شبيه اين مطلب ديده مىشود؛ مثلاً از ابن عباس نقل شده كه «محكمات ناسخاتى است كه به آنها عمل مىگردد و متشابهات منسوخات».(30) اين عبارت ظاهرا مسامحه آميز بوده و منظور گوينده را نمىرساند. ظاهرا منظور از اين قول اين است كه هر آيهاى كه منسوخ نشده باشد، محكم است (خواه ناسخ آيه ديگر باشد يا نباشد). تعبير صحيح همين تعبير تفسير نعمانى است و شبيه آن در يكى از نقلها از ضحاك ديده مىشود كه محكم به غير منسوخ (و نه ناسخ) تفسير شده است.(31) (32) (33)
است.(34) البته در اطلاق متشابه بر آيات منسوخ اشكالى به نظر مىرسد كه خواهد آمد.
توضيح اين تعبير آمده كه مراد آياتى است كه براى تأويل آن به چيزى بيشتر از تنزيل آن نيازى نيست.
براى روشن شدن بيشتر اين مطلب، بايد به اقسامى كه در آغاز تفسير نعمانى براى آيات قرآنى ذكر شده توجه كرد، كه اين سه قسم ديده مىشود: «منه ما تأويله فى تنزيله، و منه ما تأويله قبل تنزيله و منه ما تأويله بعد تنزيله».(35) (36)(37)
جنگهاى حضرت امير عليهالسلام با گردنكشان و قيامت و رجعت گزارش شده است.(38)
قصص انبياى گذشته يا آيات مربوط به توحيد و صفات الهى يا اخلاق را در بر نمىگيرد.
در شرح تفصيلى اقسام در تفسير نعمانى علاوه بر سه قسم بالا، قسم چهارمى هم افزوده شده كه "ما تأويله مع تنزيله"(39)؛ در توضيح اين قسم گفته شده كه در اين آيات بر خلاف آيات قسم نخست كه "تأويله فى تنزيله"، تنها به تنزيل آيه نمىتوان بسنده كرد، بلكه بايد تفسير آيه نيز با آن همراه باشد. با ذكر چند مثال اين قسم توضيح داده شده؛ يكى آيه «كونوا معالصادقين» كه در اينجا شنونده بايد بداند كه مراد از صادقين كه بايد مؤمنان همراه آنان باشند كيانند. بر پيامبر لازم است آنها را معرفى كند و امت نيز امر پيامبر را پيروى نمايند. آيه دستور اطاعت از اولوا الامرهم مثال ديگرى است كه بدون تفسير اولوا الامر به عترت پيامبر نياز مردم بر آورده نمىگردد. آيات نماز و روزه و ديگر عبادات نيز از اين قسم است كه در كتاب خدا به گونه مجمل وارد شده و كيفيت آن به تبيين پيامبر واگذار شده است. آياتى كه در تولى اولياء اللّه و تبرى اعداء اللّه وارد شده همگى نيازمند تفسير پيامبر براى شناخت اولياء اللّه و اعداءاللّه مىباشند.
در اينجا بد نيست اين توضيح را بيفزاييم كه تفسير و تأويلى كه در اين قسم مطرح شده به تعيين مراد از الفاظ قرآن مربوط نمىشود.(40) «صادقين» از نظر لغوى و مراد از آن در استعمال ابهامى ندارد، ولى چون شناخت مفاهيم مورد امر و نهى بدون شناخت مصاديق آن، براى امتثال امر و نهى كفايت نمىكند، لاجرم بايد مصاديق اين مفاهيم هم روشن گردد. منظور از تفسير و تأويل در اينجا تعيين مصاديق اين مفاهيم مىباشد؛ لذا اين آيات از اين جهت در محدوده آيات متشابه جاى مىگيرد. از مجموع اين توضيحات چنين برداشت مىشود كه آيات محكم بىنياز از تفسير (هم در مرحله مدلول استعمالى الفاظ و هم در مرحله تعيين مصداق آنها) مىباشند، ولى آيات متشابه آياتى هستند كه در يكى از اين دو مرحله نيازمند تفسير و تبيين مىباشند.
3. لحن تفسير نعمانى اين معنا را به ذهن مىرساند كه آيات محكم تنها در مورد حلال و حرام و واجبات و محرمات مىباشد،(41) شبيه همين لحن در كلمات برخى از مفسّران پيشين هم ديده مىشود،(42) همين مطلب با تعبيرى روشنتر هم از برخى ديگر نقل شده؛ مثلاً از مجاهد حكايت شده كه وى در تفسير محكم مىگويد: «ما فيه من الحلال والحرام، و ما سوى ذلك فهو متشابه يصدّق بعضه بعضا».(43) (44)
اين آيات از جهتى محكم و از جهتى ديگر متشابه مىباشند.
4. در تفسير نعمانى آمده: «و امّا المتشابه من القرآن فهو الّذى انحرف منه متّفق اللفظ مختلف المعنى». بنابراين، توضيح الفاظى كه در قرآن در وجوه و معانى مختلف استعمال شدهاند متشابه مىباشند. در ادامه به وجوه و معانى مختلف ضلال (ص 12 - 16)، وحى (ص 16)، خلق (ص 17)، فتنه (ص 17 و 18)، قضاء (ص 18 - 20)، نور (ص 20 - 22)، امة (ص 22 - 23) ذكر شده است. در جاى ديگرى از تفسير نعمانى معانى كفر (ص 60 و 61)، شرك (ص 61 و 62)، ظلم (ص 63) آمده است.
شبيه اين تفسير براى متشابه در مقدمه تفسير قمى نيز ذكر شده؛(45) در جاى جاى جلد اوّل تفسير قمى معانى الفاظ مختلف بيان شده است: ضلال (ص 7)، هدايه (ص 30)، ايمان و كفر (ص 32 در ضمن روايت)، حياة (ص 35)، عدّة (ص 78)، صلاة خوف (ص 79)، صوم (ص 185 ـ در ضمن روايت ـ)، امّة (ص 323)، هدى (ص 359)، زنا و حدود آن (ص 95).
اين تفسير براى متشابه، با تفسير پيشين براى محكم (عنصر دوم) چندان سازگار به نظر نمىآيد. واژههايى كه در موارد گوناگون قرآن در معانى مختلف به كار برده مىشوند، الزاما نيازمند تأويل نيستند؛ زيرا چه بسا در همين واژهها نيز در هر مورد قرائنى همراه لفظ وجود دارد كه به آن ظهور خاصى مىدهد و ديگر نيازى به تأويل باقى نمىماند. پس اين تفسير يا تفسير ديگرى كه در برخى كتب تفسيرى براى محكم و متشابه انجام گرفته (كه محكم تنها يك تأويل بر مىتابد و متشابه چند تأويل)(46) يكسان نيست.
يكى از بحثهايى كه از ديرباز شاخهاى از علوم قرآنى به شمار مىآيد، بحث وجوه و نظاير است؛ فن وجوه، مربوط به الفاظى است كه در جاهاى گوناگون قرآن به معانى مختلف بكار مىرود.
البته در تفسير دو واژه وجوه و نظاير اختلاف شده(47) كه چندان به بحث ما مربوط نيست.
والنظائر فى القرآن الكريم با تحقيق دكتر عبداللّه محمود شحاته به چاپ رسيده است.(48)
نظر استفاده مىشود كه در واقع استفاده معناى خاص از باب تعدّد دالّ و مدلول است.
مقايسه وجوهى كه در تفسير نعمانى براى الفاظ ذكر شده با كتاب مقاتل نشان مىدهد كه تفسير نعمانى كاملاً مستقل مىباشد؛ مثلاً نعمانى براى خلق چهار وجه ذكر كرده است: خلق اختراع، خلق استحالة، خلق تقدير، خلق تغيير.(49) مقاتل بن سليمان هفت وجه براى خلق ذكر كرده(50) كه تنها يكى از آنها با كلام نعمانى سازگار است. وى يكى از معانى خلق را الخلق فى الدنيا دانسته كه با خلق اختراع هماهنگ است. نعمانى درباره واژه وحى، هفت وجه آورده است: 1. وحى النبوة والرسالة، 2. وحى الالهام، 3. وحى الاشارة 4. وحى التقدير، 5. وحى الامر، 6. وحى الكذب، 7. وحى الخبر.(51)
پنجم) و دو معناى ديگر متفاوت است: كتاب و قول.(52) (53)
اين دو تفاوتهايى ديده مىشود.
بنابراين، هيچ گونه ارتباط ويژهاى ميان تفسير نعمانى و كتاب مقاتل در بحث وجوه قابل اثبات نيست.
كتابى كه با تفسير نعمانى ارتباط تنگاتنگى دارد، تفسير قمى است. تفسير قمى كه براى بحث محكم و متشابه اهميت ويژهاى قايل است و بارها در ذيل آيات به محكم بودن آنها اشاره مىكند(54) و چه بسا به تبيين وجوه مختلف يك واژه پرداخته. وجوه ذكر شده در تفسير قمى، غالبا همان وجوه تفسير نعمانى است؛ مثلاً در تفسير نعمانى پنج وجه براى فتنه ذكر شده: اختبار(55)، كفر، عذاب، محبت مال و ولد، مرض(56) كه به جز وجه اخير، بقيه وجوه در مقدمه تفسير قمى براى اين واژه ذكر شده است.(57) در تفسير نعمانى امت را بر پنج قسم دانسته(58) كه همين پنج قسم به همراه سه قسم ديگر در تفسير قمى آمده است.(59)
هر دو از منبع مشترك ديگرى اخذ و اقتباس نمودهاند.
1. در تفسير نعمانى تأكيد شده است كه براى روشن ساختن متشابه نياز به مسأله الاوصياء مىباشد و بدون آن، آيات متشابه سبب هلاكت مردمان مىباشد.(60) اين مطلب در روايات بسيار ديگرى هم ديده مىشود؛ چنانچه پيشتر اشاره شد.
2. متشابه خواندن آيات منسوخ خالى از دشوارى نيست؛ زيرا علماى اصول روشن ساختهاند كه پديده نسخ در واقع، تقييد اطلاق زمانى آيات منسوخ مىباشد. ظاهر اوّلى آيات منسوخ اين است كه حكمى كه در اين آيات بيان شده براى تمام زمانها مىباشد. با آمدن آيه ناسخ معلوم مىگردد كه آيه نسخ شده تنها در زمانى خاص (يعنى تا زمان ورود آيه ناسخ) كاربرد داشته است. بنابراين، آيه ناسخ قرينه بر اين معنا است كه معناى ظاهرى آيه منسوخ (و اطلاق زمانى آن) مراد نيست. با توجه به اين توضيح، دشوارى متشابه دانستن آيات منسوخ آشكار مىگردد؛ چون پيشتر گفتيم كه آيات متشابه تأويل پذيرند و بيمار دلان با ارايه معنايى كه از ظاهر آيات متشابه بر نمىآيد، در صدد رسيدن به اهداف نارواى خود مىباشند. در آيات منسوخ معناى ظاهرى آيه، معنايى است كه مراد خداوند سبحان نمىباشد؛ نه معناى تأويلى آيه.
به نظر مىرسد كه متشابه دانستن آيات منسوخ در حقيقت نوعى گسترش مفهومى براى متشابه از مورد آيه 7 آل عمران مىباشد. در واقع با توجه به اين كه آيات منسوخ با آيات متشابه تأويلپذير از اين جهت كه هر دو قابل عمل نيستند مشابهت دارند، آيات منسوخ در حوزه آيات متشابه قرار داده شده است. البته اين گسترش مفهومى كه از باب مجاز مىباشد، نيازمند به دليل است كه مىتوان روايات ديگر را دليل آن دانست.
3. در پارهاى از قسمتهاى تفسير نعمانى كه به بحث محكم و متشابه مىپردازد اشتباهايى در نسخه موجود اين تفسير رخ داده كه برخى از آنها را مصحّح بحار تصحيح كرده و برخى ديگر تصحيح نشده باقى مانده است. همچون:
ـ در آغاز تفسير واژه فتنه، عبارت افتادگى دارد؛ اصل عبارت بايد مثلاً چنين باشد: «سألوه عن المتشابه فى تفسير الفتنة فقال [هو على خمسة اوجه فمنه فتنة الاختبار و هو قوله تعالى] الم احسب الناس ان يتركوا...(ص 17)» كه عبارت داخل كروشه افتاده و به قرينه سياق و به قرينه تفسير قمى، ج 1، ص اصلاح شد.
ـ در عبارت «امّا قضاء الكتاب والحتم فقوله تعالى: فى قصة مريم: و كان امرا مقضيا، "اى معلوما"»(ص19) ظاهرا معلوما مصحّف بوده و اصل آن مكتوبا يا محتوما بوده است.
ـ در آغاز ذكر اقسام الامة نيز عبارت افتادگى دارد، اصل عبارت نظير اين مىباشد: "و سألوه صلوات اللّه عليه عن اقسام الامة فى كتاب اللّه فقال: [الامة فى كتاب اللّه على وجوه، منها المذهب و هو] قوله تعالى: كان الناس امة واحدة"، كه به قرينه تفسير قمى، ج 1، ص 323 و تفسير نعمانى، ص 26 عبارت داخل [ [ افزوده شد.
اين تفسير با وجود پارهاى اختلالات (كه برخى ناشى از اشتباه ناسخان مىباشد) از متون ارزشمند تفسيرى است. ديدگاههاى مؤلف در تفسير آيات بايد مدّ نظر باشد و انكار اين كتاب به عنوان متنى روايى سبب بىارزش شدن آن به عنوان متنى تفسيرى نيست.
1. از مصادر سودمند در اين زمينه مقاله «آيا تأويل قرآن را فقط خداوند مىداند؟» نوشته بهاءالدين خرمشاهى است. ر.ك: قرآن پژوهى، صص 732 - 745.
2. در بسيارى از كتب لغت، يكى از معناى حقيقى «ام» (يا معناى حقيقى منحصر آن)، اصل و پايه اشيا دانسته شده است (به طور نمونه كتاب العين، ج 8، ص 426؛ تهذيب اللغة، ج 15، صص 631 و 633؛ الصحاح، ج 5، ص 1863؛ لسان العرب، ج 12، صص 28 و 31 و 32؛ مجمعالبحرين، ج 6، ص 9)، ولى بعيد نيست معناى اصلى واژه ام، مادر باشد كه با تجريد اين معنا از خصوصيت آن، معناى انتزاعى اساس و پايه براى اين واژه شكل گرفته باشد. روند طبيعى وضع الفاظ اين است كه واژگان نوعا در معانى محسوس و ملموس وضع شده سپس به معانى انتزاعى و نامحسوس گسترش مىيابد.
3. در نقل بصائر، ج 2، ص 203: «ما لم يجئ» ذكر شده و در نقل تفسير عياشى، ج 1:11/5، «مالم يكن بعد»، به هر حال مراد آن است كه تأويل آيه، پس از تنزيل آن مىباشد.
4. بصائر الدرجات ص 196/7 و با اختلافى در الفاظ در ص 203/2 و در تفسير عياشى ج 1، ص 11/5 و قعطه آخر حديث در تفسير عياشى ج 1، ص 164/7.
5. كافى ج1، ص 213/1، بصائر الدرجات ص 204/5 و 7، تفسير عياشى ج 1، ص 164/8.
6. تأويل الآيات ص 423 به نقل از تفسير ابن ماهيار.
7. كافى ج 1، ص 186/6، تهذيب ج 4، ص 132/1، بصائر الدرجات، ص 202/1 و 204/6، تفسير عياشى ج 1، ص 247/155، مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 285، ج 4، ص 215.
8. همچون روايت بريد بن معاويه عجلى از امام باقر (عليه السلام) كه در برخى نقلها با تعبير «احدهما» آمده است (كافى ج 1، ح2، ص 213؛ بصائر الدرجات، ح 4 ص 203 و ح 8 ص 204؛ تفسير عياشى، ج 1، ح 6، ص 164؛ تفسير قمى، ج 1، ص 96، با اختلافاتى در الفاظ احاديث و زياده و نقيصه در اين مصادر) و همين متن با سندى ديگر در بشارة المصطفى، ص 193 و به گونه مرسل از امام باقر (عليه السلام) در دعائم الاسلام، ج 1، ص 20. و نيز روايت عبدالرحمن بن كثير از ابوعبداللّه (عليه السلام) (كافى ج 1، ح 3، ص 213 و نيز ح 14، ص 414؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 421. و نيز روايت الحسن بن عباس بن حريش از ابن جعفر ثانى كه در ضمن آن به نقل از امام باقر (عليه السلام) راسخون در علم بر پيامبر و ائمه تطبيق شده است (كافى ج 1، ص 245) و نيز در دو نقل در كتاب سليم بن قيس هلالى (صص 771 و 941) و نيز در روايت امام حسن و احتجاج وى با معاويه (احتجاج، ج 2، ص 63) و در روايت ابى القاسم كوفى (مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 285) و در روايت ابانه ابى العباس فلكى از حضرت امير (عليه السلام) (مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 98) نيز راسخون در علم به اميرالمؤمنين و ائمه تفسير شده است.
9. به نقل احتجاج، ج 1، ص 536، ابن عباس در خطاب به حضرت امير گواهى داده كه حضرت از راسخون در علم مىباشد. نيز در خطبه 144 نهج البلاغه آمده است: اين الّذين زعموا انّهم الراسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا (شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 84؛ غرر الحكم، صص 115،2001؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 285)
10. كمال الدين، ح 3، ص 649؛ بصائر الدرجات، ح 6، ص 506؛ دلائل الامامه صص 483 و 478؛ غيبت نعمانى، ح 1، ص 41 و ح 5، ص 250.
11. كافى ج 8، صص 269 و 397؛ تفسير قمى، ج 2، ص 152 (ذيل سوره روم).
12. البته پارهاى از اين احاديث از جهت سندى غير معتبر است، ولى مجموع اين احاديث اطمينانآور بوده و برخى از آنها از جهت سندى نيز معتبر مىباشد.
13. نهج البلاغه، خطبه 91 معروف به خطبه اشباح، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 403؛ تفسير عياشى، ج 1، ح 5، ص 163، توحيد، ص 53. برخى از مفسّران با عنايت به همين نكته و با توجه به ظاهر وصف راسخان در علم، آن را معطوف بر اللّه دانستهاند.
14. شبيه اين كلام از عايشه هم نقل شده است (تفسير طبرى ج 3، ص 214)
15. تفسير قمى ج 2، ص 451؛ تفسير عياشى ج 1، ح 6، ص 11 و ح 4، ص 162 و نيز در بصائر الدرجات، ح 3، ص 203 اين روايت به نقل از وهيب بن حفص از ابى عبداللّه (عليه السلام) آمده كه با عنايت به ساير موارد بويژه نقل تفسير قمى و نيز نقل بسيار وهيب بن حفص از ابى بصير به نظر مىرسد كه در سند آن «عن ابى بصير» افتاده است.
16. اصل جعفر بن محمد بن شريح چاپ شده در ضمن اصول ستة عشر (ص 66، چاپ تحقيقى، ص 225)
17. 1 ـ روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) (خصال، ح 216، ص 164؛ معدن الجواهر، ص 31) 2 ـ روايتى از امام مجتبى (عليه السلام) (احتجاج، ج 2، ص 27 و نزديك به مضمون آن در ارشاد القلوب، ج 1، ص 79) 3 ـ دعاى امام صادق (عليه السلام) (كافى، ج 2 ص 574) 4 ـ دعايى ديگر (مصباح المتهجد ص 456، بلدامين ص 115) نيز، ر.ك: سعدالسعود، ص 222؛ تفسير عياشى ج 1، ح 2، ص 9و ح 185، ص 80 و ح 2، ص 162؛ تفسير قمى، ج 1، ص 96؛ كافى ج 2، ح 11، ص 630؛ معانى الاخبار، ح 1، ص 189.
18. خصال، ح 165، ص 142.
19. امالى طوسى، ص 357/743 (مج 12/82)
20. به ويژه ر.ك؛ احتجاج، ج 1، ص 146؛ يقين، ص 351؛ اقبال ص 456؛ تحصين، ص 582.
21. تفسير عياشى ج 1، ح 3، ص 10/1، ص 162/3 و نيز ص 11/7 كه به نظر مىرسد كه تفسير محكم از متن حديث افتاده است (بويژه ر.ك. ص 162/3)
22. تفسير عياشى ج 1، ص 10/1.
23. تفسير عياشى ج 1، ص 11/7، و 162/3.
24. لذا اين حديث در شمار احاديثى قرار مىگيرد كه راسخون در علم را عالمان به تأويل متشابهات كتاب مىداند.
25. در روايات بسيارى اشاره شده كه معرفت كامل به كتاب خدا جز در دست ائمه معصومين (عليهم السلام) نيست، از جمله در روايتى آمده كه امام باقر (عليه السلام) خطاب به قتاده فرمودند كه: انّما يعرف القرآن من خوطب به (كافى ج 8، ص 311/485) البته اصوليان در كتب خويش روشن ساختهاند كه اين گونه روايات با حجيت ظواهر قرآن پس از مراجعه به احاديث منافاتى ندارد و از آنها استفاده نمىشود كه شرط تفسير قرآن، يافتن حديثى بر طبق آن مىباشد (ر.ك. فرائد الاصول، ج 1، ص) بارى ما در اينجا تنها موارد رواياتى را ذكر مىكنيم كه در آن از محكم و متشابه سخن به ميان آمده، معرفت به آنها را منحصر در اهل بيت دانسته و بر لزوم مراجعه به ايشان در اين زمينه تأكيد ورزيده است: كتاب سليم ص 783 و 843، كافى ج 1، ص 64/1، ج 5، ص 65/1، اختصاص ص 98 و 235، بصائر الدرجات ص 135/3، 198/3، تحف العقول ص 193 و 348 و 451، تفسير عياشى ج 1، ص 14/1 و 2، ص 253/177، تفسير قمى ج 1، ص 182، احتجاج، ج 1، ص 610، ارشاد ج 1، ص 34، امالى صدوق مج 55/1، توحيد ص 304/1، خصال، ح 131، ص 257 و ح 1، ص 576؛ شواهد التنزيل، ج 1، ح 41، ص 47؛ غيبت نعمانى، ص 80؛ كمال الدين، ح 37، ص 284؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 38؛ تأويل الآيات، ص 631 (ذيل سورة حديد)؛ نهج البلاغه، خطبه اول و نيز خطبه 210 و شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 116، و نيز ر.ك: كافى ج 1، ص 43/9، امالى صدوق مج 15/16، محاسن ج 1، ص 206/201.
26. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ح 39، ص 290؛ احتجاج، ج 2، ص 383.
27. غرر الحكم، ح 1986، ص 111.
28. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ح 1، ص 191؛ امالى صدوق، مجلس 20، ح 3.
29. گزارش اقوال قدماى مفسّران به صورت گسترده در تفسير طبرى ، ذيل آيه مورد بحث آمده است (تحقيق محمود شاكر، ج 3، ص 202 ـ 206)، براى اقوال ديگر ر.ك: اتقان سيوطى (تصحيح فوّاز احمد زمرلى) ج 1، ص 592 ـ 601 و براى بررسى اين اقوال ر.ك به تفسير مناهج البيان، الميزان و...، در حاشيه البرهان فى علوم القرآن، زركشى، تحقيق يوسف عبدالرحمن مرعشلى، ج 2، ص 197، مصادر بسيارى را كه به بحث محكم و متشابه پرداخته نام برده است.
30. تفسير طبرى، ج 3، صص 202 و 203.
31. تفسير نعمانى، ج 3، ص 203.
32. كافى، ج 5، ح 8، ص 556؛ تهذيب، ج 7، ح 64، ص 463 و نظير آن در مسائل على بن جعفر، ص 144.
33. كافى، ج 2، ح 1، ص 28.
34. به عنوان نمونه ر.ك: فقه القرآن راوندى، ج 2، صص 184 و 344 و 346؛ سعدالسعود، صص 226 و 286 والتمهيد فى علوم القران، ج 2، صص 306، 308، 333، 344، 363، 378 (به نقل از كتب تفسيرى مختلف)؛ بحوث فى تاريخ القران و علومه، صص 207، 211، 241، 250، 254 (به نقل از كتب گوناگون بويژه الاتقان سيوطى).
35. بحارالانوار، ج 93، ص 4، در اين باره همچنين ر.ك: تفسير قمى، ج 1، صص 5 و 13 - 15.
36. بحار، ج 93، ص 68.
37. همان، ج 93، ص 69.
38. همان، ج 93، ص 77.
39. همان، ج 93، ص 68، البته در ص 78 كه به توضيح اين قسم پرداخته شده عنوان فوق از نسخه تفسير نعمانى افتاده و مصحح كتاب با عنايت به متن قبلى، و تفسير قمى ص 12، عنوان را افزوده است.
40. البته ممكن است گفته شود تفسير «الصادقين» به اهل بيت، بر اين مبناست كه الف و لام در «الصادقين» عهد است نه جنس؛ لذا به نوعى به تعيين مراد استعمالى واژهها باز نمىگردد، ولى روشن نيست كه روايات به چنين مطلبى نظر داشته باشد، بلكه روايات مىتواند به اين نكته ناظر باشند كه كسانى كه از همه جهت در انديشه و گفتار و كردار صادق و درست مىباشند جز اهل بيت نيستند، به قول شهريار: چو به دوست عهد بندد زميان پاكبازان چو على كه مىتواند كه به سر برد وفا را صادق به معناى واقعى جز در سايه عصمت معنا ندارد.
41. بحارالانوار، ج 93، ص 12.
42. ر.ك: تفسير طبرى، ج 3، ص 202 (نقل على بن ابى طلحة از ابن عباس).
43. تفسير طبرى، ج 3، ص 204.
44. بحارالانوار، ج 93، ص 78.
45. تفسير قمى، ج 1، صص 7 و 96.
46. تفسير طبرى، ج 3، ص 204.
47. ر.ك: اسماعيل بن احمد حيرى نيشابورى، مقدمه وجوه القران، تحقيق دكتر نجف عرشى، مشهد بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1422، صص 33 - 35.
48. در مقدمه كتاب پيشين، صص 36 - 39، فهرست كسانى كه در اين فن كتاب نوشتهاند (خواه كتاب آنها به دست ما رسيده باشد يا نرسيده باشد) ارائه شده است.
49. بحارالانوار، ج 93، ص 17.
50. الاشباه والنظائر، ح 124، ص 261.
51. بحارالانوار، ج 93، ص 16.
52. الاشباه والنظائر، ح 55، ص 168.
53. بحارالانوار، ج 93، ص 18 - 20، الاشباه و النظائر، ح 152، ص 294.
54. تفسير قمى، ج 1، صص 106، 129، 133، 142، 145، 159، 163، 168، 190، 194، 195، 203، 204 (دو بار)، 208، 219 (دو بار)، 221، 223، 226، 227، 239، 240، 283، 301، 309، 311، 312، 313، 320، 321، 359، 363، 367، 384، 385، 387، ج 2، صص 17، 19، 21 (دو بار)، 37، 212 (دو بار)، 223، 288 و 350.
55. البته اين عنوان از تفسير نعمانى افتاده، چنانچه خواهد آمد.
56. بحارالانوار، ج 93، ص 17.
57. تفسير قمى، ج 1، ص 7؛ در ص 175 و ج 2، صص 70، 111 و 341 معناى اختبار و در ج 1، ص 277، معناى كفر و در ج 2، ص 223، معناى عذاب و درج 2، ص 372، معناى حب تكرار شده است. در ج 1، ص 195 فتنه به معناى عذاب و درج 2، ص 372 معناى حب تكرار شده است. درج 1، ص 195، فتنه را به معناى كذب و در ج 2، ص 110 به معناى بليه تفسير كرده است.
58. بحارالانوار، ج 93، ص 22 و 23.
59. سه معناى ديگر تفسير قمى چنين است: امت محمد، الخلق كله و نيز تفسير امت معدوده به اصحاب قائم (و نيز ر.ك: ج 1، ص 323، ج 2، ص 205)، در ج 1، ص 62 امت به ائمه و در ج 1، صص 70، 310، 337 و 389، ج 2، ص 282، امت به مذهب و در ج 1، ص 345 امت به حين، و در ج 1، ص 321 امت به خروج القائم تفسير شده است.
60. بحارالانوار، ج 93، صص 12 و 15.